جدول جو
جدول جو

معنی در باریدن - جستجوی لغت در جدول جو

در باریدن
(پَ نِ شَ تَ)
پاشیدن در. پاشیده و افشانده شدن در، نزول قطرات باران، سخن گفتن به روانی. کنایه از سخن شیرین و شیوا از زبان جاری شدن:
زبانی که اندر سرش مغز نیست
اگردر ببارد همان نغز نیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروباریدن
تصویر فروباریدن
باریدن، ریختن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ نِ کَ دَ)
درباختن. باختن. رجوع به درباختن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ تَ)
مخفف گوهر باریدن. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ گَ تَ)
ریختن. باریدن. فروریختن اشک و باران و جز آن:
گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر
صد کینه به دل گیری صد اشک فروباری.
منوچهری.
فروبارید بارانی ز گردون
چنانچون برگ گل بارد به گلشن.
منوچهری.
وز ابر جهان سرشک پرحکمت
بر کشت هش و خرد فروبارد.
ناصرخسرو.
ای حجت بسیارسخن دفتر پیش آر
وز نوک قلم در سخنهات فروبار.
ناصرخسرو.
بیای تا من و تو هر دو ای درخت خدای
ز بار خویش یکی چاشنی فروباریم.
ناصرخسرو.
مگر بر نوای چنان ناله ای
فروبارد از چشم من ژاله ای.
نظامی.
رجوع به فروریختن شود
لغت نامه دهخدا
(حَفِ مُ زَ دَ)
خاراندن سر با سر انگشتان، کنایه از نومید شدن. (برهان) :
درست ناید از آن مدعی حکایت عشق
که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد.
سعدی.
مباد آن روز کز درگاه لطفت
بدست ناامیدی سر بخاریم.
سعدی.
، خجل شدن وشرمنده گردیدن، لطف نمودن. (برهان). لطف کردن. (رشیدی). لطف فرمودن. (آنندراج) ، تعلل و درنگ و اهمال ورزیدن. (آنندراج). توقف و بهانه کردن. (غیاث) (رشیدی). اهمال و تعلل ورزیدن. (آنندراج). بهانه آوردن. (برهان). بهانه. (رشیدی). بهانه کردن. (آنندراج) : نامۀ دیگر بنوشت و گفت آنچه من ترا گفتم باید که سر نخاری و حرب دشمن پیش گیری. (ترجمه تاریخ طبری).
اگر هیچ سر خاری از آمدن
سپهبد همی زود خواهد شدن.
فردوسی.
بدستان بگوی آنچه دیدی ز کار
بگویش که از آمدن سر مخار.
فردوسی.
هیونی تکاور برافکند شاه
به بهرام تا سر نخارد براه.
فردوسی.
مشغول عشق جانان گر عاشق است صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد.
سعدی.
بسعی کوش که ناگه فراغتت نبود
که سر بخاری اگر روی شیر نر خاری.
سعدی.
، راغب شدن، حیله و مکر کردن. (برهان). مکر. (رشیدی). حیله آوردن. (آنندراج) ، عاجز شدن در جواب خصم. (برهان) ، تسلی کردن. (برهان) (رشیدی). تسلی دادن. (آنندراج) ، کنایه از نگاه داشتن. (برهان) (رشیدی) (آنندراج).
- به سر خاریدن پرداختن، فرصت سر خاریدن داشتن:
من از خون جگرباریدن خویش
نپردازم به سر خاریدن خویش.
نظامی.
- امثال:
سر خاریدن موش گربه را، به کار خطرناک دست زدن. نظیر: بزی که اجلش میگردد نان چوپان میخورد:
مثل است اینکه چو موشان همه بیکار بمانند
دنه شان گیرد و آیند و سر گربه بخارند.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 146)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ نِ تَ)
کم کم باریدن. باریدن با قطرات ریز. ارشاش. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در کاویدن
تصویر در کاویدن
کاویدن، مناظره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خارش دادن سر با نوک انگشت، نومید شدن، درنگ کردن اهمال کردن: سر مخار، عاجز شدن در جواب خصم، خجل شدن، حیله و مکر کردن، بهانه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ریختن: باران گلوله بر سر ایشان فرو بارید. یا فرو باریدن گوهر (گهر)، گوهر نثار کردن، خون گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیدن گوهر نثار کردن جواهر، بخشیدن گوهر، سخاوت داشتن کرم کردن، ریختن قطرات (ابر) باریدن باران، اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو باریدن
تصویر فرو باریدن
((~. دَ))
ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
تساقط الثّلوج
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
Snow
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
neiger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بیرون آوردن چیزی از جایی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
kunyesha theluji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
идти снегом
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
schneien
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
сніжити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
padać śnieg
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
下雪
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
برف گرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
তুষারপাত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
nevicare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
눈이 오다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
雪が降る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
שלג לנשור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
बर्फ गिरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
turun salju
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
หิมะตก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
sneeuwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
nevar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برف باریدن
تصویر برف باریدن
kar yağmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی